حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنا گل خاله

سلام گل خاله. تو برام مثل یه گلی. رشد هر روزت منو یاد گلهایی میندازه که قبل تولدت رشد هر روزشون منو متوجه خلقت خدا و قدرت و زیبایی آفریده هاش کرده بود. گل ها با تنوع گونه هاشون و هر گونه با پیچیدگی خودش منو بیشتر متوجه عظمت خدا میکرد.  بعد از داستان تمام نشدنی گلها تو اومدی و با اومدنت بیشتر از قبل توجهم رو به آفریده های کوچیک دوست داشتنیش کرد. قبلا هر روز به عشق تغییر و تحول گلها و این انگیزه از خواب بیدار میشدم. حالا تو رو میبینم که هر روز بزرگ و بزرگ تر میشی و شاهد یه تغییر و یه توانایی تو وجودت هستم.  عکسایی که تو این پست گذاشتم گل هایی هست که قبل تولدت و به یمن اومدن تو پرورش داده بودم چون میخواستم وقتی میای خونمون زیبا...
26 آبان 1392

20 نکته مهم درخصوص بهترین زمان شروع تغذیه کمکی نوزادان

1- حداقل چهار ماه دارد و وزنش دو برابر هنگام تولدش شده است. 2- در شیرخواران مبتلا به کولیک (دلدرد) و حساسیت دستگاه گوارش، گریه های طولانی و شبانه پایان یافته است. 3- شروع به بیدار شدن مکرر در شب میکند، درحالیکه قبلاً خوب می خوابید. 4- شروع به ابراز علاقه به آنچه شما میخورید میکند. 5- چیزهایی مانند جغجغه را در دهانش میکند و می جود. 6- میتواند پوره رقیق را در دهانش نگه دارد. 7- ظاهرا تنها با تغذیه از شیر سیر نمی شود و شروع به تقاضای شیر بیشتری میکند. 8_ كودك به خوردن غذای سر سفره علاقه نشان می دهد 9- كودك دهان را به حالت جویدن تكان می دهد و حركت زبانش تغییر می كند. 10- دست دراز كرده و تمایل دارد كه غذای وال...
24 آبان 1392

لی لی ، لی لی ، حوضک

لی لی ، لی لی ، حوضک لی لی ، لی لی ، حوضک گنجشکه اومد آب بخوره افتاد توی حوضک این دوید و درش کرد این ماچی بر سرش کرد این نازی بر پرش کرد این کله گنده اومد گفتش بده ببینم تا که دادن ببینه گنجشکه پرید لاچینه ...
23 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم مامانی یه سری از ترانه های قدیمی دوران خودشو واست سرچ کرده و الان که توجهت زیاد شده برات میخونه ادامه مطلب این ترانه ها هست. آخه مامانی میگه واسه بچه شعر بخونیم بچه باهوش میشه. تو هم که میخوایم دختر باهوشی شی. واسه همین شعرای قشنگ واست میخونیم. موقع ما که اولین شعری که اکثر بچه ها یاد میگرفتن یه توپ دارم قلقیه بود. الانم مامانی و خانم جون دارن واست میخونن فکر کنم تو هم اینو زودتر از همه یاد بگیری. کلاغه میگه غار غارسفره قلمکار کارکی خوابه و کی بیداروقتشه بری سر کارنه (نچ) حالا زوده ، نه (نچ) حالا زوده لی لی لی لی حوضک گنجیشکه آمد آب بخوره افتاد تو حوضک این یکی درش آورداین یکی آبش داداین یکی نونش داد این گفت: کی هلش داد؟منه منه ...
23 آبان 1392

شعر قیمه نذری عاشورا

  سلام خاله جونی امروز ظهر عاشورا بود تو سرما خوردی مامانی واسه همین تو رو خونه نگه داشت تا سرما خوردگیت بدتر نشه از تلویزیون مراسم کربلا رو نگاه کردیم تو وقتی داشتی نگاه میکردی بغض کرده و بدجور گریه کردی. بابایی هم رفته بود قیمه نذری پخش کنه. ما هم ناهار قیمه داشتیم. تو هم فعلا که غذات فقط شیر هست و غذای کمکی نمیخوری اما ویتامین های غذای نذری عاشورا از شیر مامانی بهت میرسه. این شعر زیبا رو به همین مناسبت برات گذاشتم. ایشالله سالهای بعد بزرگ میشی و تو پخش غذای نذری کمک میکنی. نذری بوی قیمه ی نذری توی کوچه پیچیده مادرم پلوها را در کنار هم چیده . . توی چشم او اشک است روی صورتش لبخند تا که می رسد هیئت دود می...
23 آبان 1392

شعر کودکانه شیر

شعر کودکانه شیر و عسل شاعر : سعیده موسوی زاده   به به چه طعم خوبی ! خوش مزه و سفید است هر روز میخورم شیر چون واقعا مفید است با خوردن دو لیوان قدم رسیده این جا حتما دو سال دیگر من می رسم به بابا دندان شیری من پوسیده بود ، افتاد اما خدا به جایش دندان محکمی داد در سفره چیدم امروز ماست و پنیر و سرشیر ممنونم از تو ای گاو از این که داده ای شیر شیر و عسل اگر بود در رودهای دنیا مثل بهشت می شد این باغ های زیبا ...
23 آبان 1392

اولین مراسم محرم و حسنا

سلام عزیزم امشب برای اولین بار تو مراسم محرم محلمون شرکت کردی. هم محلیامونم که بعضیاشون تا حالا ندیده بودنت خیلی بهت توجه میکردن. تو هم تو بغل مامانی بودی و به اطرافت توجه میکردی و پرچم علی اصغر رو تو بغلت محکم نگه داشتی. لباس سبزی که جدید واست دوختم رو پوشیده بودی و خیلی ناز شده بودی! امشب دسته هم اومده بود مسجد محلمون. اولش بی قراری میکردی اما بعدش که صدای طبل و زنیر و ... رو شنیدی انگار خیلی آرامش گرفتی. تا آخر مراسم واسه خودت خوب خوابیدی. ما هم زود اومدیم خونه تا واسه مراسم تاسوعا آماده شی. آخه قراره فردا گوسفند قربونی کنیم و باهاش آش فاطمه زهرا که مامانی واسه سلامیت نذر کرده بود درست کنیم. ایشالله همیشه سالم و سلامت باشی. ...
21 آبان 1392

تولد حسنا

عکس بیمارستان   سلام خواهر زاده عزیزم مثله اینکه خیلی عجله داشتی واسه اومدن به این دنیا و میخواستی زود زود این دنیا رو ببینی چون، یه چند روزی زودتر از موعد مقرر چشماتو به این دنیا باز کردی. روزای اول ناخدا یه چشم صدات میکردیم. آخه کلی می موندیم چشاتو باز کنی. بعد یکی باز میکردی! اولین بار دختر خاله جمیله وقتی اومد بیمارستان ملاقاتت، تو رو به این اسم صدا کرد. بعدم همه این طور صدات میکردن. آخه نا نداشتی هر دو تا چشمتو باز کنی. وقتی اومدی به این دنیا آدما اونقدر مهمون نواز نبودن. کلی گریه کردی هیچی غذا ندادن بهت. تا چند ساعت گشنه بودی بعدش که مامان جونت یکم حالش خوب شد یکم بهم شیر داد اون وقت بود که ما تازه صدای گریه واق...
21 آبان 1392

اسناد و مدارک که خبر خوش اومدن حسنا رو میداد

سلام خاله جونی. نه ماه انتظار کم نیست تو این مدت مامانی کلی استرس تحمل کرد  و همش میگفت: یعنی موجودی که تو وجودمه چه شکلیه. خیلی انتظار دیدنش رو میکشم. تو ادامه مطلب عکس مدارکی که مرحله مرحله مامانی باهاشون حس میکرد که هستی گذاشتم تا واست به یادگار بمونه این خطای قرمز رو بی بی چک واسه مامان خیلی خوشحال کننده بود چون نوید یه موجود زنده تو وجودش میداد ...
21 آبان 1392

دومین پیاده روی حسنا در محله

اینجا بعد مدتها با مامانی رفتیم پیاده روی و حسنا داشت آماده میشد. خب مامانی از وقتی با حسنا سرگرم شده دیگه برنامه های دیگشو تعطیل کرده. منم دیگه از این وضعیت کلافه شدم بهش گفتم بیا با حسنا بریم پیاده روی. اما خب به تجربه دیدم مامانیش راست میگه خیلی سخته. خونه بمونیم راحت تریم!!!!   ...
20 آبان 1392